روزهای سختی را میگذارنیم. همه به خوبی طعم اضطراب و اضطرار را چشیدهایم و در گفتگوها، همه به دنبال یک جواب از پرسش مشترکمان هستیم. «چه خواهد شد؟» البته که برای ما ساکنان این سرزمین، همیشه شرایط حساس کنونی برقرار بوده و هست، اما شاید بیش از هرزمان دیگر به گفتگو با هم نیازمندیم؛ برای ترسیم تصویری در این اوضاع مبهم و پیچیده؛ هر کس از منظر خود و بر این اساس تصمیم گرفتم تا این یادداشت را بنویسم و آن را با شما به اشتراک بگذارم.
مواضع دولت نامشروع و خبیث اسرائیل و در راس آن نتانیاهو که در نقش دایهی عزیزتر از مادر مدام ما را خطاب قرار میدهد، با توجه به سابقه سیاهش بر همگان آشکار است. دشمن دشمن است و کاری هم جز دشمنی ندارد. حیله و فریب و بدعهدی و رجزخوانی در قاموس معنای دشمن نقش بسته است. در این میان همه ارکان کشور میبایست با هم همسو و متحد باشند و از تمام ظرفیتهای کشور و منابع خدادای و بینظیر ایران بهره بجویند تا این ماجراجویی خصمانه به فرصتی بیمانند برای ما تبدیل شود. گرچه پیچیدگی شرایط اولویتهای خاص خود را در عرصههای مختلف میطلبد، اما این بدان معنا نیست که از آنچه که داریم غافل شویم. پس با نگاهی تازه برآمده از شرایط فعلی و گفتگو پیرامون آنها میتوانیم به یک منطق چندبعدی و همهجنابه در پیشبرد اهداف خود دست پیدا کنیم. ما هم از منظر لجستیک و ظرفیتهای کریدوری ایران به این مساله نگاه میکنیم و البته که این تنها گشودن باب سخن است و نیاز داریم تا بررسی و نقد، یکدیگر را به چالش بکشیم تا سره از ناسره تمیز داده شود.
لجستیک بهمثابه ابزار سیاست خارجی
در دل بحرانهای خاورمیانه، ایران فقط در مرکز تنشها نیست، بلکه در میانه راههای ترانزیتی و ژئوپلیتیکیای ایستاده که نظم آینده جهان را شکل میدهند. این موقعیت ژئواستراتژیک، با وجود چالشهای متعدد، همچنان یکی از مهمترین برگهای برنده ایران در مواجهه با نظم ناپایدار امروز است. اما آیا ایران میتواند از این فرصت برای تثبیت جایگاه خود استفاده کند؟ یا همچنان گرفتار انفعال ساختاری و تحریمهای تودرتو باقی خواهد ماند؟
از دل جاده ابریشم، ایران بهعنوان شاهراه ارتباطی تمدنها قد کشید. مسیرهایی که قومس(سمنان) ری و همدان و تبریز را به آسیای مرکزی، هند و شامات پیوند میدادند، امروز نیز الهامبخش آرایشهای جدید ترانزیتی هستند. اگرچه فناوری تغییر کرده، اما اصل بازی ثابت مانده و اصل بازی این است که هر که مسیرها را در اختیار داشته باشد، بر تجارت، امنیت و سیاست اثر میگذارد.
موقعیت چهارراهی ایران در تلاقی شرق و غرب، و شمال و جنوب با دسترسی به خلیج فارس، دریای عمان، آسیای مرکزی، قفقاز و مرز با ۱۵ کشور همسایه، یک مزیت بیبدیل ژئوپلیتیکی است. اما این مزیت زمانی معنا مییابد که بتوان آن را به مزیت اقتصادی و قدرت چانهزنی بدل کرد؛ نه اینکه در میان بیبرنامگی و کمبود سرمایهگذاری، صرفاً در نقشهها به چشم بیاید.
جنگ کریدورها در جهان نشان داده که لجستیک و ترازیت صرفاً ابزار انتقال کالا نیست؛ یکی از بازوان اعمال قدرت نرم و سخت کشورهاست. مسیرها، بنادر، فرودگاهها و خطوط ریلی امروز همانقدر سیاسیاند که نظامی. کشوری که بتواند نقش کریدور منطقهای را ایفا کند، نهتنها درآمد ترانزیتی کسب میکند، بلکه در مذاکرات دیپلماتیک نیز با دست پر ظاهر میشود. اینجاست که زیرساخت، به جای آنکه پروژهای عمرانی تلقی شود، به ابزاری ژئواستراتژیک بدل میشود.
برای مثال، ترکیه با اتصال راهبردی به قفقاز و استفاده از مسیرهای جایگزین به چین، موقعیتی کلیدی در نقشه لجستیکی اوراسیا یافته؛ عربستان نیز در حال پیوند بنادر ساحل شرقیاش به دریای سرخ است. حتی هند و امارات با پروژههای اتصال زمینی و بندری، در حال بازترسیم مسیرهای ترانزیتیاند. ایران اما همچنان میان نقشهها معلق است.
درگیری ایران و اسرائیل؛ ریسکها و فرصتها
تنش میان ایران و اسرائیل، اگرچه در ظاهر یک تقابل نظامی است، اما در عمق خود بازی پیچیدهای از منافع، نفوذ و ترسیم مرزهای قدرت در نظم جهانی است. این درگیری به شکلی متناقض میتواند هم ایران را منزوی کند و هم نقش آن را در معادلات منطقهای برجسته سازد. از یک سو تهدید بستن تنگه هرمز میتواند به عنوان اهرم فشار مطرح شود، اما از سوی دیگر، کشورهای منطقه با سرعت در حال توسعه کریدورهای جایگزین هستند که این اهرم را کماثر میکند.
عربستان، عراق، ترکیه، امارات و حتی اسرائیل، هر یک پروژههایی برای دور زدن تنگه دارند؛ از خطوط لوله گرفته تا مسیرهای ریلی. ایران هم البته پروژههایی مانند جاسک را در دست دارد، اما نه در مقیاس منطقهای و نه در سطح جذب سرمایهگذاری موفق بوده است.
چرا تجزیهطلبان خطرناکتر از اسرائیلاند؟
برای درک عمیقتر تهدیدات پیش روی ایران، لازم است ماهیت دو خطر اصلی، یعنی اسرائیل و گروههای تجزیهطلب، را با تمرکز بر ظرفیتهای سرزمینی و کریدورها بررسی کنیم. تهدید اسرائیل، ماهیتی خارجی دارد و بیشتر شامل حملات نظامی هدفمند برای تضعیف توان نظامی و زیرساختهاست؛ گرچه برخی تحلیلها از تمایل اسرائیل به تغییر رژیم و حتی تجزیه ایران صحبت میکنند، اما اجرای چنین طرحی منوط به فروپاشی داخلی است. در مقابل، خطر تجزیهطلبان، ریشهای داخلی دارد که با تحریک عوامل خارجی تشدید میشود و مستقیماً تمامیت ارضی، وحدت ملی و یکپارچگی سرزمینی ایران را هدف قرار میدهد؛ اتفاقی که به معنای از دست رفتن بخشهایی از خاک، منابع حیاتی و مهمتر از همه، از هم پاشیدن شبکه کریدورهای ترانزیتی ملی و بینالمللی ایران است که برای اقتصاد و جایگاه ژئوپلیتیک کشور، حیاتی محسوب میشوند.
ایران به دلیل موقعیت جغرافیایی منحصربهفردش، یک چهارراه ژئوپلیتیک است و نقش حیاتی در اتصال قفقاز، آسیای مرکزی، خاورمیانه و آبهای آزاد جنوب دارد. هرگونه بیثباتی یا جدایی در این مناطق، میتواند منجر به قطع یا ناامنی این شریانها شود و درآمدهای ترانزیتی ایران را به شدت کاهش دهد. بحث بر سر کریدورهایی مانند زنگزور که میتواند تمامیت ارضی ایران در مرزهای شمالی را به چالش بکشد، نمونهای بارز از این تهدید است؛ از دست رفتن کنترل بر این مسیرها، به معنای حذف ایران از معادلات مهم ژئواکونومیک آینده و از دست دادن منابع طبیعی غنی در مناطق مرزی است. تجربه تاریخی نشان میدهد که تهدیدات داخلی، اگرچه ممکن است کمتر سر و صدا کنند، اما در بلندمدت عواقب ویرانگرتری دارند. علاوه بر این، ایران کشوری با تنوع قومی گسترده است که میتواند با تحریک و سوءاستفاده قدرتهای خارجی به یک خطر جدی برای انسجام ملی تبدیل شود. برخی کشورهای رقیب منطقهای و قدرتهای فرامنطقهای، با نفوذ در مناطق مرزی و حمایت از گروههای تجزیهطلب، به دنبال تضعیف نفوذ ایران و ایجاد “نوارهای شکننده” در اطراف آن هستند. این سناریو، به مراتب پیچیدهتر و پرهزینهتر از یک درگیری نظامی مستقیم با اسرائیل است، زیرا مدیریت آن نیازمند رویکردی چندوجهی شامل ابعاد سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و امنیتی است که بسیار دشوارتر از صرفاً مقابله نظامی است.
تهدید تجزیهطلبان برای ایران، به لحاظ بنیادین و بلندمدت، میتواند خطرناکتر از تهدید نظامی اسرائیل باشد. در حالی که حمله اسرائیل زیرساختها را هدف قرار میدهد و قابل ترمیم است، تجزیه سرزمینی، یک آسیب جبرانناپذیر است که موجودیت و جایگاه ژئوپلیتیک ایران را برای همیشه تغییر میدهد. این تهدید از درون، با تحریک خارجی، میتواند شریانهای حیاتی کشور را قطع کرده و به جایگاه ژئوپلیتیک و ژئواکونومیک ایران ضربهای جبرانناپذیر وارد آورد. بنابراین، حفظ تمامیت ارضی و انسجام ملی، خط قرمز اصلی و مهمترین اولویت امنیتی برای ایران است. این مساله نیازمند درک عمیق همه وطندوستان و شهروندان ایران است و میبایست در این مساله متکی به خود عمل کنیم و آگاه باشیم و آگاهی ببخشیم
سودجویان اصلی در پس پرده جنگ اسرائیل با ایران
شرکتهای دفاعی غربی، صادرکنندگان تسلیحات، و غولهای انرژی در صدر فهرست ذینفعان درگیری قرار دارند. هر موج تنش، فروش تسلیحات را بالا میبرد، قیمت نفت را صعودی میکند و «ریسک پرمیوم» بازارهای جهانی را افزایش میدهد. آمریکا، بدون حضور مستقیم در جنگ، از طریق فروش تسلیحات، کنترل بر جریان انرژی و حفظ جایگاه هژمونیک خود، عملاً یکی از برندگان اصلی این تقابل است. چیزی که ترامپ در سخنرانیاش با وضوح به آن پرداخت که گاهی باید دوطرف تا آخر ادامه دهند تا ببینیم چه میشود. این یعنی فرسایشیشدن طرفین و البته صید ماهی از آب گلالود توسط آمریکا. در واقع، سیاست آمریکا در قبال خاورمیانه را میتوان نوعی «هرجومرج کنترلشده» دانست؛ بیثباتیای که زمینهساز توجیه حضور نظامی، فروش تسلیحات و حفظ کنترل بر مسیرهای حیاتی انرژی است. جنگی که قرار نیست پیروز داشته باشد؛ کافیست طولانی و مهارنشدنی بماند.
تنگه هرمز؛ چاقویی که دستهاش را برید
تنگه هرمز همچنان یکی از حیاتیترین گلوگاههای انرژی جهان است. اما تهدیدهای مکرر ایران برای بستن آن، نهتنها واکنش نظامی آمریکا را به دنبال دارد، بلکه بهنوعی انگیزهای شده برای ساخت کریدورهای جایگزین. تهدیدی که باید ابزار چانهزنی باشد، به مرور در حال تبدیل شدن به یادآور خطر و عامل انزوای بیشتر ایران است و این سیگنال خطرناکبودن به جهان، حضور نظامی متخاصمان دیرنه این سرزمین در منطقه را مشروعیت میبخشد.
خطوط لوله عراق- ترکیه، حبشان- فجیره، پروژههای عربستان برای اتصال به دریای سرخ، و حتی مسیرهای زمینی به ترکیه، همه تلاشهایی برای کاستن از اهمیت این تنگه هستند پارادوکس اصلی اینجاست: هرچه ایران بیشتر تهدید کند، بیشتر دستش خالی میشود.
ظرفیتهایی که خاک میخورند
ایران دومین دارنده ذخایر گاز جهان است، اما سهمش در بازار صادرات گاز جهانی تقریباً صفر است. میدان عظیم پارس جنوبی، ظرفیت طلاییای است که سالهاست پشت دیوار تحریم، بیبرنامگی و نبود سرمایهگذاری باقی مانده. فرصتهایی که میتوانستند ایران را به قطب انرژی شرق تبدیل کنند، به درهای بسته دیپلماسی برخورد کردهاند.
در حوزه ترانزیت نیز، پروژههای بزرگی چون INSTC، راهآهن چابهار- سرخس، و رشت-آستارا بارها روی کاغذ آمده و رفتهاند. چابهار که قرار بود هند را به آسیای مرکزی متصل کند، فعلاً تنها سایهای است در گزارشها. تا زمانی که سرمایهگذار احساس ثبات نکند، هیچ نقشهای به مسیر بدل نمیشود.
سناریوی آینده ایران؛ فروپاشی یا بازتعریف؟
در یک سناریوی تاریک، ایران با تشدید درگیری با اسرائیل وارد تقابل مستقیم با آمریکا میشود؛ چیزی که امروز با اعزام بیش از ۲۰ فروروند هواپیمای سوخترسان از ایالات متحده آمریکا بسیار به ما نزدیک است. تحریمهای ثانویه تشدید میشود، صادرات انرژی متوقف، سرمایهگذاران فراری، و زیرساختها یکی پس از دیگری در حال خسارتدیدن و نابودی. این همان وضعیتی است که نهتنها توسعه لجستیکی، بلکه زیست عادی را هم دشوار میکند و کشور را به ورطه فروپاشی اقتصادی میکشاند.
اما در سناریوی دیگر، ایران از دایره تقابل خارج میشود؛ نه با عقبنشینی، بلکه با تعقل و بازتعریف ریشههای حکمرانی و هوشمندی استراتژیک. بازدارندگی نظامیاش را حفظ میکند، اما تمرکزش را بر تقویت مسیرهای ترانزیتی، صادرات انرژی و پیوندهای اقتصادی با چین، هند، ترکیه و آسیای مرکزی میگذارد. بهجای تهدید به بستن تنگه، با تضمین امنیت آن مسیرهای جایگزین را بیمعنا یا کماثر میکند.
بازتعریف برای چه؟
چه بخواهیم و چه نخواهیم اگر چه تنها کمتر از یکهفته از جنگ اسرائیل با ایران میگذرد، اما باید دانست که در همین چند روز بنیان تغییرات بسیاری در ایران، منطقه و جهان گذاشتهشده است. فنر تخاصم و تقابلی که دههها فشرده بود حالا رها شده و طرفین هم به خوبی از ظرفیتهای فاجعهبار آن آگاهند و تا امروز بسیار کنترلشده با آن برخورد کردهاند. اما بیش از هر زمان دیگری نیازمند این هستیم که با ظرفیتهای طبیعی و جغرافیایی سرزمینی، مسیرهای ترانزیتی، بنادر، خطوط ریلی و زنجیرههای تأمین و دیپلماسی لجستیکی نقش بازی کنیم. ایران اگر میخواهد در این بازی باقی بماند، باید از فرسایشی شدن جنگ جلوگیری کند؛ چه با اقتدار نظامی و چه با دیپلماسی، باید حتی در این شرایط هم زیرساخت بسازد، دیپلماسی لجستیکی فعال کند، و از ظرفیت جغرافیای خود در قامت یک ابزار ژئوپلیتیکی بهره بگیرد. زیرساخت فقط آسفالت و ریل نیست؛ امنیت سرمایهگذاری است، شفافیت مقررات است، پنجره واحد گمرکی است، سیاست خارجی پیشبینیپذیر است. بدون اینها، هیچ پروژهای به «کریدور» تبدیل نمیشود.
ایران در نقطهای ایستاده که میتواند یا بهعنوان تهدیدی مزمن در حافظه نظم جهانی بماند، یا بهمثابه مسیری ایمن، پایدار و حیاتی برای تبادل کالا و انرژی. این انتخاب صرفاً ایدئولوژیک نیست؛ استراتژیک است. با لجستیک، میتوان نفوذ ساخت؛ با مسیر، میتوان دیپلماسی ساخت.
انتخاب با ماست. یا در تله انزوای سیاسی و اقتصادی بمانیم، یا با بازتعریف نقش ایران بهعنوان هاب منطقهای، از تهدید به فرصت برسیم. فرصتها همچنان هست؛ اما نه برای همیشه.